داستان های خانوم x

آخرین نظرات گزاشته شده
  • ۱۱ تیر ۹۸، ۱۲:۱۸ - ماهی کوچولوی قرمز
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۸، ۱۷:۳۴ - پریسا سادات ..
    :)))

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۲
ارديبهشت

خانم معلم سلام

19سال گذشت،از اینکه کجا هستید وچیکار میکنید اطلاعی ندارم.شاید هنوزبا گچ وتخته روزگار می گزرانید.اماهرجا که هستید این را بدانید شما و لبخندهایتان لذت بخش ترین خاطرات دوران تحصیلم بودید وخواهید بود.

نگاهتان،داستان های کوتاه در لابه لای تدریستان وحتی اخم های ساختگی زمانی که تنبلی میکردم واز زیر درس ومشق شانه خالی میکردم،دلنشین بود.

آن خودکار خوشرنگ سبزرنگ وآن خط زیبا که همیشه پای تمام مشق هایم بودند وآن نوشته هرچند تکراری ولی شور انگیز که محتوایش به این شرح بود(آفرین فرزند عزیزم) ومن هر بار که این نوشته را میخواندم چه کودکانه قند تو دلم آب میشد.

یادم هست روزی که گوشه حیاط دست به زانو نشسته بودم وناامید به گوشه ای زوم کرده بودم و حوصله هیچ چیز وهیچ کس را نداشتم.زنگ آخر بود زنگ رو زده بودندبه غیر من هیچ کس تو مدرسه نبود،چه مهربانانه آمدید دستانم را گرفتید و خم شدید و در گوشم زمزمه کردید بچه جون مگه یادت رفته عقربه های ساعت دارن مسابقه میدن ،دقیقه ها دارن از هم سبقت میگیرن اونوقت تو اینجا نشسته ای وزانوی غم بغل گرفتی ،چی شده مگه کشتی هات غرق شده؟؟؟

چشمام از تعجب گرد شد چی؟ دارن مسابقه میدن؟یعنی چی؟سبقت چی هست؟

همیکه رنگ تعجب رو تو چهرم دید انگار تازه فهمید که نباید از این کلمات برای دلداری دادن یه بچه ابتدایی استفاده میکرد. خندید وگفتید: پاشو بیا ببرم  برسونمت خونتون تو راه معنی حرفمو برات توضیح میدم.

این رو گفت وسوار ماشین شدیم وچه شیرین بود دقایقی که توی ماشین شما سپری شدند روز ها وسال ها گذشته ودختر بچه ای که اون روز از درد دستان کوچکش که از نوشتن مشق ها که امانش رو بریده بودند،به ستوه اومده بود حالا جوری عاشق نوشتن شده که هیچ چیز وهیچ کس نمیتونه جلوشه بگیره

معلم من اونروز نه به عنوان یک معلم بلکه به عنوان یه مار که نگران آینده فرزندشه بامن حرف زد،بعضی از حرفا اونقدر قشنگ به دل آدم میشینه که آدم حیفش میاد فراموششون کنه وحرف های اون روز معلمم تو ماشین از اون دست حرفا بود...

.

.

.

روز معلم بر همه معلمان دلسوز ومهربان ایران زمین مبارک

 

ودر پایان میخوام ...(سه نقطه)معرفم که به معنای اینکه نوشته هام ادامه داره وباز مینویسم .وشما ها باز میخونید میزارم واز اون جمله معروف برای زیبا شدن نوشته کوتاهم اسفاده میکنم.

به پایان رسید این دفتر وحکایت همچنان باقیست...

 

تاریخ:12/2/98

  • khanom x ...